با اینکه ساعت چهار باید می رفتم ساعت سه و ربع آماده بودم.صدای قلبم را می شنیدم استرس در چهره ام موج میزد تا آمدم برسم تنها ذکر صلوات جاری بود بر لبانم منتظر باز شدن در سالن بودم. گریه ام گرفته بود ردیف سوم نشستم.
درباره این سایت